صدایت میكنم در ظهر مردادی عرقریزان صدایت میكنم در گیر و دار باد پاییزان به لحن سربهداران و به سوز بیقراران و به یاد قلبهای در هوای سینه آویزان ورق خوردهست تاریخ از رضاخانها و برگشته به نادرها، به افغانها، به خواب تلخ چنگیزان به چشمم میكشم با سرمه این خاك مقدس را كه دیگر نیست حتی لحظهای پامال شبدیزان بیا و استخوانهای سر دلدادههایت را شبی از خواب بازوی پر از مهرت برانگیزان برای خالی آغوش دخترهای بی بابا عروسكهای خونآلود را از خاك برخیزان چه آتشها كه افتادهست روی دامن صحرا كنار رود رود تو، كنار فصل گلریزان فقط میآید از این عرصه بوی نامرادیها كه بازار رقیبان خورده بر پست كسادیها تمام خشتهایی را كه میچینند روی هم به ویرانی مبدل میشود از كجنهادیها هلا خانهخرابان! آتشافروزان این میدان! كه میكوبید بر دفهایتان با شور و شادیها اگر گلدستهها را باز هم ویران كند طوفان پر از الله اكبر میشود بغض منادیها قلم بردار همسنگر بزن در جوهر جانت كه ظلمت گم شود پشت مداد بامدادیها